پـلاک عاشقی

✔ مجنــون الحسیــن.ع.


دلـی که در دو جهــان
جـز تـو هیـچ
یــارش نیست ؛
گـرش تـو یـار نبــاشی
جهـان به کـارش نیسـت ...





✔ کپی بدون ذکر منبع ، حــلال ...
✔ نظر دادن+ پست الکترونیک یا آدرس سایت/ وبلاگ.
✔ با تبادل لینک موافقم.
✔ دوستانی که لینک میشن، درصورتی که کم لطفی کنند در اسرع وقت حذف میشن.


آخرین مطالب
آخرین نظرات

پـلاک عاشقی

در بَــلـا هـمـ مــی چشــم لـــذّات ِ او ، مــاتِ اویــم ماتِ اویـم مـاتِ او ...

۳۹ مطلب با موضوع «خاکریــز عاشـقــی» ثبت شده است


+ قانون ِ پآیستگے ِ احوالَم خوب عَمَل مے کُند!


درد هآیم از بین نمے روند،


فقط


از نوعے به نوع ِ دیگر تَبدیل مے شَوند ؛


درد ِ دورے.....


درد دلتنگے.....





کـاش هـنوز بچـه های تخریب بودنـد و از مـیان ایـن هـمـه

مـیـن ضـد مـعـنـویـت، مـعبـری بـه سـوی سعادت و بـه سـوی خــــــدا

بـرایـمـان مـی گـشـودنـد...



چــه خیــال خــامــی؛


بــرای مــن کــه بــال نــدارم،  رسیــدن بــه تــو


کــه آن همــه بــالایــی..... ای شهـــــــید......!


✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۱۱ مهر ۹۲ ، ۱۱:۱۹ موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۲ نظر

به کوچه های شهر نیـــــا!

روی خاطرات لباس خاکی ات آسفالت کشیده اند......



خداحافظ ای همنشین همیشـــــه...




دیالوگ ماندگار:


- حاج کاظم:   تو می دونی گردان بره خط ، گروهــان برگرده یعنی چی؟

                    تو می دونی گروهان بره خط ، دسته برگـرده یعنی چی؟

                    تــو می دونی دسته بره خط ، نفـــر برگـــرده یعنی چی؟


-گروگان:         شما بعد از جنگ کلی امتیــــاز گرفتید!

 

-عباس:         وقتی جنگ شد داشتیم تو مزرعه مون کار می کردیم با تراکتور...

                    وقتی هم که جنگ تموم شد ، برگشتیم همون مزرعه بی تراکتور!




اشکهایم را پشت سیاهی چـــادرم پنهان خواهم کرد،

و مـــــردانه راهت را ادامه خواهــم داد...

✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۰۲ مهر ۹۲ ، ۱۰:۲۷ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ نظر

جدایی نادر از سیمین *اسکار* میگیرد


و جدایی تــــو از من *جانم* را.....





✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۱۸ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۲۸ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ نظر

هرچه حواسـم را جمـع می کـنم؛، باز پَـرت می شـود در دیـارِ یـــــــار......




جــا مانـده ای یـا جـا مـــــانـده ام ؟


دیــگر چــه فرقــی می کنـد کجــا...


راستــــــــــــی رفیـق!


نیــمه راه آنــست کــه می مــــانـد یــا آنـکه مــــــی رود ؟؟!


در راه مانــــده ام.....

✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۱۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۷ نظر

یاران یه " بـــسم الـلـه " گفتــــن، رد شدنـــــد از آب ...


من خــــــتم قـــــرآن کــــردم و درگیـــــر مردابــــــم ...








✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۱۴ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۳۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر



بیا مادر جان ...


بالاخره برگشت ماه دامادت ...


چشمان سفید شده به درت ات، روشن!


 فقط یکم کت شلواری که برایش کنار گذاشته بودی،


بزرگ اش شده..........




✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۱۴ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

زیبـــا بـــود.... ماهـــواره بود و مــــاه پاره!

راستی گفتی کانـــــال چند بود؟؟؟!






همت همت مجنون.... حاجی صدای منو میشنوید؟

همت همت مجنون .... مجنون جان به گوشم.

حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر!

محاصره تنگ تر شده، اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....

خواهرا و برادرا رو دارند قیچی می کنند ....

اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند!

خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ، ولی انگار دیگه اثری نداره!

عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمیده، بوی گناه میده ...

همـت جان ،فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم........

حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید ،

تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه
ولی کو اخوی گوش شنوا...

حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه!

همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت.....

حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه....

کمک می خوایم حاجی .......

به بچه های اونجا بگو کمکـــــ برســـــونند

داری صدا رو...؟!

همت همت مجنـــون...

✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۰۹ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۱۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ نظر
خاصیت گناه است!

یک لکه روے دلت،

یک سوراخ توے وجدانت ...




گاهے یک ** نگـــاه حـــرام **

 شهادت را برای ڪسی ڪه لیــاقت شهــادت دارد، سال ها عقـــــب می اندازد!

چہ برسد به ڪسی که هنوز ، لایق شهــادت بـودن را نشان نداده است.

"یک نگــاه حــرام، ســال هـا عقـب می اندازد شهــادت را ..... "

آنوقت می گوییم اللهــم الرزقنــــــا، امــا....


✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۵۵ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹ نظر

نمی توان عکس گرفت

از سرفه های تـــو!

دل نگاتیو های جهان را سوزانده ای.......




سرفه ... سرفه ... سرفه ... !

حساب آنها که توی خیابان، با صدای خشک نفس هایشان از کنارم رد شده اند، از دستم در رفته.

از درد به خود می پیچند، یک گوشه در خودشان مچاله می شوند و ریه هایشان، اذن دخول هوا را صادر نمی کند.

به یکی از ایشان گفتم که شلمچه کجاست؟!

چشم هایش شد چشمه اشک..... سینه اش زخمی بمب های شیمیایی همان جا بود.

می گفت: ماسک به تعداد بچه ها نبود.......!


✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۰۳ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر

**** شهـــادت ****

نام گرفت!

وقتی خدا کسی را کشت

از شدت عشق....




✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۹ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۶ نظر