وقتے مےگویم : بـرایم دعـــآ کن!
یعنے کم آورده ام.....
یعنے دیگر کـآرے از دسـت خودم براے خودم بر نـمےآید!!!!!
_ من بہ شهـآدت مـحتآج ترم تـآ زندگی!
پس ؛
برایم در این شبها آرزوے شهـآدت بر لب داشتہ بآش.
فقط 「「 *شهــ ـادت* 」」....
چہ بهـتر در کـــــــربـلـا .....
گریه می کنم
و به این فکر می کنم که
آیا این بار ھم سر تو بر نیزہ خواھد رفت
***
سرش به نیزه به گل های چیده می ماند
به فجر از افق خون دمیده می ماند
یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا
به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند
میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم
به آهویی که ز مردم رمیده می ماند
شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی
به لاله های ز حنجر دریده می ماند
رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است
به آن که رنج نود ساله دیده می ماند
امام صادق حق پشت ناقه ی عریان
به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند
شوم فدای شهیدی که در کنار فرات
به آفتاب به خون آرمیده می ماند
هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟
نگاه تو به دل داغ دیده می ماند
حکایت احد و اشک چشم خونینش
به اختران ز گردون چکیده می ماند
این شعر بسیار زیبا از شاعر دلسوخته اهل بیت آقای احد ده بزرگی می باشد .