پـلاک عاشقی

در بَــلـا هـمـ مــی چشــم لـــذّات ِ او ، مــاتِ اویــم ماتِ اویـم مـاتِ او ...
چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۴۳ ب.ظ

عشــق عَـلَنـی ...


|| مــرا هـــزار امیـــد است وهـــر هــزار، تــویــی
... ||



مـــس بـــودم و جنســـم بـــ ه یکبـــاره طلا شــد

شغــــل تـــ ـــو را از اوّلــــش زرگـــــر نـــوشتنـــد




 عـشـق منـــی !

 تــــو حسینــی، مَــن اُویـــس قـَـرَنــی ...

زیــر  ِ سایـ ه ات سِـمـَـتَـم سیـنـــه زنـــی ،

خیــلی دوستـت دارمـ ، اونــــم عَـلَنـی ...




نوشته شده توسط ✔ مجنــون الحسیــن.ع.
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
پـلاک عاشقی

✔ مجنــون الحسیــن.ع.


دلـی که در دو جهــان
جـز تـو هیـچ
یــارش نیست ؛
گـرش تـو یـار نبــاشی
جهـان به کـارش نیسـت ...





✔ کپی بدون ذکر منبع ، حــلال ...
✔ نظر دادن+ پست الکترونیک یا آدرس سایت/ وبلاگ.
✔ با تبادل لینک موافقم.
✔ دوستانی که لینک میشن، درصورتی که کم لطفی کنند در اسرع وقت حذف میشن.


آخرین مطالب
آخرین نظرات

پـلاک عاشقی

در بَــلـا هـمـ مــی چشــم لـــذّات ِ او ، مــاتِ اویــم ماتِ اویـم مـاتِ او ...

عشــق عَـلَنـی ...

چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۴۳ ب.ظ


|| مــرا هـــزار امیـــد است وهـــر هــزار، تــویــی
... ||



مـــس بـــودم و جنســـم بـــ ه یکبـــاره طلا شــد

شغــــل تـــ ـــو را از اوّلــــش زرگـــــر نـــوشتنـــد




 عـشـق منـــی !

 تــــو حسینــی، مَــن اُویـــس قـَـرَنــی ...

زیــر  ِ سایـ ه ات سِـمـَـتَـم سیـنـــه زنـــی ،

خیــلی دوستـت دارمـ ، اونــــم عَـلَنـی ...


نظرات  (۶)

۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۲:۵۷ امیری حسین ونعم الامیر
هرجا باشم روضه تو میگیرم..

کربلا نرم که من میمیرم..

یه کاری کن برام امسال آقـــــا..

یه زیارت باشه تو تقدیرم..

عشق منه نوکری..باز بگو که میخری..

این دل شکستمو..این همه نفس زدن

بین روضه های تو..تابگیری دستمو...

+

بخدا میشکنه قلب ماردم

بگذره امسالو کربلا نرم ؛ (_________ _ _ _
پاسخ:
آروم آروم میره دل به سوی حرم

هوای کربلا باز زده به سرم

تو رو به حق دعاهای مادرم

بیا و تو منو کربلا ببرم!

آرزوی دلی که بی قراره

سر به روی ضریح تو بذاره!

پدر و مادر من آقا به فدات

گره زدم دلمو به نخ عبات

نوکر خوبی نبودم آقا برات

ولی راهم بده بین زائرات
۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۰۸ علی اکبر مجنون الحسین جان
بسم رب الحسین ارواحناله لک الفدا

السلام علیک یا اباالعشق!
همین ...ساده ...بایقین اویس کافیست!
من هنوز هم صدای منادی که از حلقوم بریده ات اذان می گوید را می شنوم!
الله اکبر....الله اکبر....
چهار تکبیر دیوانگی!
حسین جان....حسین جان...حسین جان....حسین جان....
...------------------------------------
سلام وادب...
زیبا نوشته بودید....
التماس دعای عهد وفرج مولایمان
یاحق....
پاسخ:
ســــلام ....

تشکر!
۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۱۴ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
عالی بود..
نوشت از 
ارباب مهربون....

:)
بدلمان نشست
پاسخ:
ممنـــونم!

التمــاس دعـــا
۰۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۲۲ علی اکبر مجنون الحسین جان
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دارم محضر همه ی بزرگواران و یاران حسینیه ی ققنوس کربلا
هدیه ای تقدیم به محضرتان ؛ان شاالله که در نشرش کوشا باشید....
در هرکجا هستید !
اگر مدیر هستید!
اگر مربی و معلم واستاد و حاج فلانی و ورزشکار ونویسنده و شاعر و هر کسب و کار را دارید....
اگر بنده ی خدا  هستید!
اگر خود را خادم و پای رکاب مولایمان حجت خدا می دانید!
خواهشمندم برای رضای خدا این روایت تاثیر گذاررا چاپ کنید وبه دست همه جامعه برسانید!
جامعه ای که خالی از فرمان حضرات آل الله ارواحناله لک الفدا باشد وکسی به فرامین آن بزرگواران
توجه واقعی نداشته باشد!به انحطاط و خودپرستی ها و گناهان بزرگ خواهد پیوست!
با توجه به باطن فرمایشات حضرات آل الله ارواحناله لک الفدا،باید مولایمان امام زمان ارواحناله لک الفدا را یاری نمائیم.ان شاالله

****(هرگز کسى را کوچک نشماریم !!!!)****

على بن یقطین از بزرگان صحابه و مورد توجه امام موسى بن جعفر (ع) و وزیر مقتدر هارون الرشید بود. روزى ابراهیم جمال (ساربان ) خواست به حضور وى برسد. على بن یقطین اجازه نداد. در همان سال على بن یقطین براى زیارت خانه خدا به سوى مکه حرکت کرد و خواست در مدینه خدمت موسى بن جعفر(ع) برسد. حضرت روز اول به او اجازه ملاقات نداد.

روز دوم محضر امام(ع) رسید. عرض کرد: آقا! تقصیر من چیست که اجازه دیدار نمى دهى ؟

حضرت فرمود: به تو اجازه ملاقات ندادم ، به خاطر اینکه تو برادرت ابراهیم جمال را که به درگاه تو آمده و تو به عنوان اینکه او ساربان و تو وزیر هستى اجازه ملاقات ندادى . خداوند حج تو را قبول نمى کند مگر اینکه ابراهیم را از خود، راضى کنى .

مى گوید عرض کردم : مولاى من ! ابراهیم را چگونه ملاقات کنم در حالیکه من در مدینه ام و او در کوفه است . امام(ع) فرمود:  هنگامى که شب فرا رسید، تنها به قبرستان بقیع برو، بدون اینکه کسى از غلامان و اطرافیان بفهمد. در آنجا شترى زین کرده و آماده خواهى دید. سوار بر آن مى شوى و تو را به کوفه مى رساند.

على بن یقطین به قبرستان بقیع رفت . سوار بر آن شتر شد. طولى نکشید در کوفه مقابل در خانه ابراهیم پیاده شد. درب خانه را کوبیده و گفت :  من على بن یقطین هستم .
ابراهیم از درون خانه صدا زد: على بن یقطین ، وزیر هارون ، در خانه من چه کار دارد؟
على گفت : مشکل مهمى دارم .

ابراهیم در را باز نمى کرد. او را قسم داد در را باز کند. همین که در باز شد، داخل اتاق شد. به التماس افتاد و گفت :  ابراهیم ! مولایم امام موسى بن جعفر مرا نمى پذیرد، مگر اینکه تو از تقصیر من بگذرى و مرا ببخشى .

ابراهیم گفت : خدا تو را ببخشد.
وزیر به این رضایت قانع نشد. صورت بر زمین گذاشت . ابراهیم را قسم داد تا قدم روى صورت او بگذارد؛ ولى ابراهیم به این عمل حاضر نشد. مرتبه دوم او را قسم داد. وى قبول نمود، پا به صورت وزیر گذاشت . در آن لحظه اى که ابراهیم پاى خود را روى صورت على بن یقطین گذاشته بود، على مى گفت : خدایا! شاهد باش .

سپس از منزل بیرون آمد. سوار بر شتر شد و در همان شب ، شتر را بر در خانه امام در مدینه خواباند و اجازه خواست وارد شود. امام این دفعه اجازه داد و او را پذیرفت .

 

پی نوشت :

بحار: ج 48،ص 85.

التماس دعای عهد و فرج مولایمان ان شاالله
امیدوارم شمابزرگواران ازکسانی باشیدکه  فوج فوج به یاری حضرت اباصالح المهدی جان خواهید شتافت.
پاسخ:
ســــــــلام...

سپاس از شمــا
سلام.
زیر سایه ات سمتم سینه زنی...
+
عالی. . .
پاسخ:
:)

تشکر
انشاالله همیشه زیر سایش باشی عزیزم...
پاسخ:
ممنــــون !

همچنین .

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی