عشــق را بـایـد بـرای اهلـش خــرج کــرد
ع ش ق ، فقط || حسیــن .ع. ||
پســر کـ ه شــود × خــــادمـ الحسیــن.ع. × :
در ایــن غــزل فقط سخن از شیـر مــادر است
احســاس من به پنـج تـن از شیر مــادر است
میخواست یک پسر کـ ه شود خادم الحسین
گــر خادمــم و سینــه زن، از شیر مادر است
بــا گریـ ه ریـخــت شهــد ولایــت بـه کـام مـن
این شور و حال واشک من از شیر مادر است
او گفــت: || یـــا علی || بگو از جـا بلند شو
ایـــن ذاکـــر علــى شدن، از شیر مادر است
مـــن دشمنــم به اهل سقیفه ، عجب مدار
در سینــ ه بغــض اهرمــن از شیر مادر است
بـــر تـــن، محـــرم و صفـــر و فاطمیـــ ه هـا
رنگــــ سیـــاه پیـــرهن،از شیــر مـادر است
رفتنـــد یـکــــ گــــروه بــ ه دنبـــال معصیـت
دنبــــال هیئـــت آمـــدن، از شیر مـادر است