شـَــرم ...
آقــــا جـان نـخوان !
هـر دوشنـبــــه و پـنـج شنبـــه داغ ِ دل تـازه می کـنــی کـه چـه ؟
نخــــوان .... کـم غصـــــه داری ؟
پـرونــــده من کــــه خـوانـدن نـــدارد عـزیــــز دل ...
خستـــه شـــدم از ایـن احسـاس هـای فـلــــه ای،
پُـــــرَم نـــاجـــــور ....
نـــه... ، مــن یکـی اهــل عمــل نمی شـــوم !
راوی ارونـد می گفت کـه تـو روی مـا حساب بـاز کـرده ای ؛
جـســـارت است ولی ، مـعطـل مـن یـکی نبـاش ....
الهـــــی العـفـــــو....
گفتم ببین !
شما آقایی!
از مرام و نگاهت معلومه!
بماند ...
ما چیزی نمی گیم!
فردا هزارتا بارمون می کنند و بگذریم...
اما با انگشتم نه به بی ادبی ها!!
نه بابا...
با تمام عشق...
اشاره کردم به مزار شهدا!!!
گفتم ای جونمرد عالم ...
به حق این رفیق تو رگیات !!!
همینها که زنده اند ومارمردگان قبرستان عادت!!
بیا منو از میان بر دارد...
آخه حائل شدم ...
نمیشه دیگه ...
به جون خودت فهمیدم مانع حضورت !
نه ظهورت!!!
منم!!!
ببین آقا!!!
پرونده سوخته وباطله یکی رو میشناسم!!!
کیلویی میخره!
خوب خیالت به جون همین رفیق تورگیات راحت کن دیگه...!
بعد دیگه من موندم!!!
یه دنیا.....
آه....
التماس دعاعی عهد وفرج مولایمان ان شاالله الهی عظم البلاء