اصلا نمی تونست آروم حرف بزنه
داد و بیــــداد می کـــرد!
_ تــوپ ، تانکـــ ، مسلســـل ...
مـــوج گرفتگی که شــوخی نـــداره !!!
همــش می گفــت: حمــله ....
یک چوب گذاشته بود روی دوشش شلیک می کرد،
ثبـــات جــگ این کــارو باهـــاش کــرده بــود ...
بیســت و چنــد ســاله که پوتیــن پاشــه !
همـــش می گـــه:
" میـــرم تا انتـــقام سیــلی زهـــرا بگیـــرم "
و هیــچ کس نمی فهمیـــد
خیــالات حقیــقی مـــوج زدگــان را ...