بـرام هیــچ حســی شبیـه تـو نیـســت ...
شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۴۶ ق.ظ
تمــام دقیقــه هـــای بــی دغدغــه ام با تـــــو گــذشت ...
|| أَلا بِــذِکـــرِ اللَّهِ تَطْمَئِــنُّ القُلُــــوبُ ||
هـــوایــی رو کــه تـــو نــفـــس می کشـــی ،
دارم راه میـــــرم بـغــل مــی کنــــم ....
دل در خیــــال رفتــــن و مـــن فــکر مانــــدن !
او پـختـــه راه اســت و مــــن ،
خــــام رسیـــــدن ...
پ.ن: تمـــوم شهـــر خـــوابیـــدن ، مـــن از فکــــر تــــو بیـــدارم...
در همان بیداری هم باید مراقب بود!
نکند پایت به جایی گیر کند و همه ی شهر که خوابند را بیدارکنی!
پخته می شوی!
غصه نخور....
آنقدر سوختم که نامم را بدون هیچ واژه ای مجنون گذاشته اند!
مجنون!
نقطه چین زمین !
کی به پیان خواهد رسید خدا می داند...
و جای تکان تکان بندگانی که خوابند ..گریه می کنم...
توبه می کنم...
زیر باران راه می روم...
در برف می دوم....
بگذریم...
اینها همه خیالات است...
راستی این روزها حالم چطور است!؟!
آئینه !!!
التماس دعای عهد و فرج مولایمان ان شاالله