من گذرنــامه خــود را نســپردم بــه کســى....
کنــار تـــــو
قـــد تمـام نداشتــه هایم ، آرومــــم ...
ایـن روزهـا ،
می خواهـم خـودم را روی دوشـم بیـنـدازم !
و بـرای همــیشه بـه کنـار خـــــودت بیـایــم
٠•● تـویـی کـه از مثـل مـن هـزاران 'تــا' داری ،
و من از تـــو ، 'یـکی' کـه بیـشتـــر نـدارم ...
گفــته بـــودی :
┘◄ وقتـی بـا منـــی انـگـار فقـط تـــو را دارم
حـالا مـن فقـط تـــو را می خـواهــــم!
تـــو هـم نیـــز ، مــرا بخـواه ....
" یـا حـبیـب الـبـاکیـن "
وقتی که تو می خوانی هر چه در عالم باشد مانند توهمی است که در سراب به چشم زائر باران می آید...
وقتی تو می خوانی هیچ دستی را قوای نیست تا در برابرت به گردن کشی خود را
جلوه دهد ...
و من تو را می خوانم در آن زمان که از مستی شراب نوش شده در خمار چشمانت خراب شده ام ...
و آواره ترین خلق عالم و هستی؛سرم را بر خاکی می نهم عطرش عطر توست..
در این عالم کسی را نمی شناسم!
کسی نیز مارا نمی شناسد!
در همین نقطه تلاقی و اشتراک من و تو شروع می شود!
چون امر امر توست!
درغربت و اشک که از بخار خون جگرم بر دیدگانم در همین غریبی سرازیز می شود!
خود داستانیست که هرگز قلمی را نجسته ام تا وصفش را برایت دیوانگان
به یادگار بنگارد!
و همین خوب است که ما در دیوانه خانه و مجنون سرای خود!
کتابهایی را می نویسیم که هیچ خطی ندارد!
از بال پرندگان دریایی سفید تر است!
و چه خوب است!!!
ما دیوانه نام گرفته ایم!
روادید زندگی ما در دست توست!
مهر ورود را تو خود زده ای!
و امروز به حرمت قدمهای مادر!
نگاه مهر آمیزش!
مهر خروج را به خون تو بزن!
این پاسپورتی که در میان دستان توست!
از آن من است!
جا نمانم آقا!!!
_____________________________________
سلام وادب محضر خواهر بزرگوارم....
التماس دعای عهد وفرج انشاالله
لبیک یا حسین جان...لک لبیک.....