دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۲۹ ب.ظ
میگفت وقتی پیکر یکی از شهداء رو آوردن، دخترش تابوت رو باز کرد. هی دنبال یه چیزی میگشت......
یه دفعه انگشت دست بابا رو پیدا کرد و هی انگشت رو میکشید رو سرش و می گفت:
بیست ساله بابام دست رو ســـرم نکشیده ....
بچه ها باز براین نقطه .شهادت.
گذارید انگشت ،
عشق پر ...
عاطفه پر ...
۹۲/۰۵/۲۸
۲
۰