مَـحَــــک زدنــــد به نـــــاز نِگــــار ایـــن دل را...
یــه دوســت داشـتــم ، مسیـحـــی بـــود!
فهمیــده بود مسلمــان هستــم و شیعــه.
اومــــد پیــشـــم و گفـــت:
_ می خــوام × علـــی × رو تــو یــه جملــه بـرام تعـریـف کنــی!
یه جمله از جــرج جرداق مسیحـی به ذهنــم رسید،گفتــم:
|| علــــی آن اقیـانـــوس بـی کرانیـســت
که قطـره اشک یتیـمی طــوفــانی اش می کنــد ||
احساس کردم زیر لب چیزی می گه، مثل اشهــد ان ... امــا نه!
سـرش رو زیـر انــداخــت و رفـت، شانـه هایش اما تکان میـخـورد!
بعـــدها فهمـیـــدم یتـیــــم بــــوده !!!