بار خداونـــدا !
از خوی های ناپسند ، کردارها و خواهش های زشت به تو پناه میبرم
خداوندا! فراخ ترین روزی رسانی ات را برمن هنگام کهنسالی
و واپسیــن سالهـــای زنـــدگی ام قـــرار ده .
تنگدستی ، سلامت و امنیت در دین را روزی من ساز
و در تنگناهای مرگ و بی خود شدن های آن یاریم کن.
خداوندا! همان گونه که کالبد مرا زیبا آفریدی ،
خوی مرا نیز زیبا بگردان .کج رویم را بر من ببخش ،
نادانیم را و گزافکاریم را در کاری که آهنگ آن کرده ام...
دستهــــــایم را بــــه سمت آسمـان تــو بلنـــد مــی کنــم
مـــی خـــواهــم بــــــدانی کـــه دستــانم خــالیست!
مـــی
خــواهـم بــدانی یـکــ عــاشق ،
جـــز یکــ دل اسیـــر هیــچ بـــه همــراه نــدارد.....
پــس تـــو مـــرا بـــه جـــرم بـــی سلاح بـــودن،
بــــه تیـــر زمـــــانـــه نشـــانـــه نــگیـــر!
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام،
رسم آغاز است...
رسمی جاودانه...نانوشته ، شروع اشک ریزان افکارم...!
ادعایی در ثبت ندارم...ادیب و عارف نیستم ، بسیار خطا کرده و خواهم کرد...
آشفته ام...رها از قیود...درویش وار زیسته ام...چون بید مجنون...بدنبال سایه ام نگردید...
پس ای کسی که رهگذر وار مرا نظاره میکنی،
بدان شاخ و برگم تو را از تیغ آفتاب در امان نمی دارد زطوفان و غرش آسمان لاجوردی...
نفرین مرا نمی گیرد و عمریست در برگریزان همیشه بهارم زیسته ام...
بی نیاز بی پروا و عاری از ترس...
من هیچ نیستم...