در این قصه ، لیلی همیشه مجنون است....!
پسـرت در پی لالایی تو برگشته
عقده بُگشا که دل زار، خجالت بکشد
استخوانی و پلاکی به تو برگرداندند
مدعی زین همه ایثـار، خجالت بکشد
گل پر پر شده دامــان تو را خوشبو کرد
در هوایت گل و گلــزار خجالت بکشد
رگ غیرت قلم دست چروکیده ی توست
بنویس "عشق" که انکار، خجالت بکشد