پـلاک عاشقی

✔ مجنــون الحسیــن.ع.


دلـی که در دو جهــان
جـز تـو هیـچ
یــارش نیست ؛
گـرش تـو یـار نبــاشی
جهـان به کـارش نیسـت ...





✔ کپی بدون ذکر منبع ، حــلال ...
✔ نظر دادن+ پست الکترونیک یا آدرس سایت/ وبلاگ.
✔ با تبادل لینک موافقم.
✔ دوستانی که لینک میشن، درصورتی که کم لطفی کنند در اسرع وقت حذف میشن.


آخرین مطالب
آخرین نظرات

پـلاک عاشقی

در بَــلـا هـمـ مــی چشــم لـــذّات ِ او ، مــاتِ اویــم ماتِ اویـم مـاتِ او ...

۹۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نگارخانه حدیث» ثبت شده است


وبلاگ جدید...


اینجا نگارخانه من است!

جایی برای خط خطی های دلم... هیــــچ پستی حرف دلم را نمی زند!

مانده ام بین بغض و بغض.. دنیای من دنیای بارانی است!

هرچه کمتر بدانی کمتر خیس خواهی شد....

آن روز ها که بچه تر بودم ..

وقتی به "اللهم اغفر لی کل ذنب اذنبته" دعایِ کمیل می رسیدم...

باران بود که می بارید!

این روز ها که باید آدم تـــر شده باشم، اگر حالِ دعـــایی باشد (که نیست!!!!!!)، ....

دیگر "کیف تؤلمه النــــار" هم تـــکانم نمی دهد! 

نوشته هایم مثل نمــــار یومیــــه  است! 

اگر مقبـــول دلتـــ شد ،بدان: فقط با نیت او قامت بسته و می نویســـم 

وگرنه فریضـــه ایست پر از *سجـــده ی سهـــــــو*!!!

که روزی برای نوشتنشان بایــــد، توبه کنم......

عرصه که تنگ می شود به صرافت حسابــ و کتاب می افتم!

2*2 تا هایم 2 تا هم نمی شود. می ترســـم.... گوشه ی چشمی می اندازم،

به گوشه ای از آسمان وسیعت که سهم پنجره های من است......

زمزمــــه می کنم زیر لب:

بسم الله العزیـــز و الرحــیم الذی لیس کمثله شی و هوالعزیز و الغفـــور

فــــالله خیـــر حافظا و هو ارحم و الراحمیــــن......


** پلاک عاشقی **




✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۶ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

رمضـــــان آمد...خدا کنه که ما به خود بیایـــم!





نان دین خوری و بنده دنیایی؟ تو بدان که عاقبت رسوایی



گناه رفته در چشمــــم

خـــــــدا دارد فوتــــ می کند! این اشک ها بی دلیل نیست.......



با نزدیک شدن ماه رمضون این سوال دوباره برام پیش می آید:

" خدایا فرو دادن این همه بغض روزه را باطل نمی کند؟؟؟






***یـاحبـیبـــ مـن لا حبیـبـــ لـه***

 ای آنکـه همـیشه دوســـتم بـودی....

فقـط خواسـتم صـدایت کنـم، همیـن!!!

بقیـه حـرف ها بـماند سـر نـمــــــــاز......

من و شما دونفره.



سرنماز که هستم مدام فکرم می ماند پیش وبلاگم!!

اما وقت نوشتن از خدا می نویسم.. .به گمانم خدا هم مرا پشت کامپیوترم بیشتر دوست داشته باشد

تا سر سجاده!! 


دعـا کـردن هـم گـاهـی جرئـت مـی خــواهـد...

خـدایــــــــــا ببخش گـسـتـاخـی ام را!

***** الـلـهم الـرزقـنـا تـوفیـق الـشهاده *****


پی نوشت:  التمــــــــــــا س دعــــــــا

✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۲ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۴۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

قلاده سـاز عشـــق را گفتم که از جنس وفا

قلاده ای سازد مرا ، نقشش اَنا کَلْبٌ الْرِضا


 


گفــــت:بــــازهــــم دســـت خــــالـــــی آمــــدی؟

گفـــــتم: آقـــا دست های خــــالـــی ام را نبیـن

کــــولــــه پشــــتی ام پـــر از "دل" اســــت . . .






یکبــــار که سرش داد بزنند برای همیشه سکوت میکند

میرود در لکــــ ...

من پـــرنده بودن را از بـــرم...!

✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۲ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۴۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

قال الله عزّوجلّ:

ای فرزند آدم! خودت را محو بندگی من کن تا دلت را پر از بی‌نیازی کنم


کافی 2/83


أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ



نسیم دانه از دوش مورچه انداخت؛

مورچه، دانه را دوباره بر دوشش گرفت و رو به خدا گفت :

گاهی یادم می رود که هستی؛

کاش بیشتر نسیم بوزد …



خدایـــــــا به امیـــــــد خـــــــودت ، نه بنـــــــده هاى بیخـــــــودت
✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۲ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
           


دست های کوچکش به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد

التماس می کند : آقا... آقا "دعا " می خری؟

و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند

و برای فرج آقا "دعـــــــا " می کند....






دلم را سر چهار راه قبل جا گذاشته ام.....


اختلاف یعنی


دختری چوب کبریت های نفروخته اش را می خورد


مردی خورشید را می خرد تا سیگارش را روشن کند


اختلاف یعنی


مردی برای اجاره خانه ، کلیه اش را می فروشد


زنی برای زیبایی ، کلیه ی بدنش را عمل می کند!


دنیای عجیبی شده.....


یکی پول هایش را پارو می کند، یکی اشک هایش را...


آهای فلانی قهوه ات را که سر کشیدی،


برای فالش سر چهار راه بیا !!!


این جا کودک هایی هستند که تقدیرشان را خیلی وقت است فروخته اند....


دلم را سر چهار راه قبل جا گذاشته ام.....

✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۲ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۳۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر


مختار: تو چرا از قافله عشق جا ماندی؟

کیان: راه گم کردم ابو اسحاق

مختار: راه‌بلدی چون تو که راه را گم کند، نا بلدان را چه گناه‌؟

کیان: راه را بسته بودند از بیراهه رفتم، هر چه تاختم مقصد را نیافتم،

وقتی به نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود.

مختار: شرط عشق جنون است ما که ماندیم‌، مجنون نبودیم.



مردان سرزمینم اینگونه تمرین ایثار میکردند!

برای من... برای تــو....

تا ابــــــــد به آنان مدیونیم....



✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۲ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

به این عکس‌ها، خیره شو خیره شو

به اون روزهــای پـــر از خاطــره...


 

(تصویــر را ذخیــره کنید)


نخــواه گرمــی خــوابه چشــم کسی

بـــذاره کــه بــیــداری یــادتـــ  بــره


یــه بــاری از امــروز رو دوشـتـــه

کــه واسش یه عمره زمین میـخوری

هــمــه منــتــظـــر تــا بـبـینــن کجـــا

تو از جــــاده‌ ی عشق، دل می‌بُـری!


ولـی ایستـــادن، فقــط کــار مــاســت

ما که قصمــون، قصه‌ی خوابــــ نیست

بیــا دل بــه دریــــا بـزن، شکـــ نـکــن

سـرانجـــام این رود مــردابــــ نیســـت



بنشینیــم تسبیـح هــزار دانـه بگـردانیـم


ذکــر " اجــرنـا مـن النـار یـا مجیـر " بگیـریـم


بـرای روزهــای در راه....



بی ربط نوشتم:

تصور میکنم به عینک نیاز دارم!چون این روزها خیلی از آدم ها را با دو چهره میبینم.....

✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

اینجــــا ” زمیــــــن ” اســــت …

بدبختــــی را ” مستنــــد ” می کننــــد ،

خوشبختــــی را ” سریـــال ” ،

و از جدایــــی هــــا ” فیلــم سینمایـــی ” می سازنــــد ……!


 


چیزی نیست،‌آسمان چتر من است......


***


تاریخ را کنار بگذار ....


جغرافیا مهم تر است!


تــــــــــو کجایی ؟؟؟!



✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۱۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

 تـسبـیـحــتـــ را محـکم نـگـه دار و قـسمـش بــده


الــهــــی بـــحـق حـــجــتـکـــــ ، اغـفـرلـنــــا ......


 

تو همیشه ابتدای من بوده ای سر آغازِ تمام ِشروع هایِ دوباره ام...

من خودم را،بغض هایم را،دردهایم را،دلتنگی هایم را....

تلخی ها و کابوس هایم را... و هر آنچه مرا از "مــــن" دور کرده است

به مدد دستهای تو...کنار زده ام و از نو آغاز کرده ام!

...دلم گریستن میخواهد و ...سکوت!

و تو را که نگفته همه چیز را میدانی...

               

 



  خـــجالت کشــــیده اے تـــا کنــــون ... ؟


از آن خـــجالت ها که ســــرخ میشوے ...


میسوزے در حـــرارت ِ شـــرم...


صورتت را میپـــوشانے ...


تاب ِ نگاهــش را ندارے ...


خدایا ازت خجالت می کشــم



✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
نـفـــس هـایــت به هــن هـــن می افتـــد

دهانت می شود پر از خون وسرفه هایت


 مــــادر می دود بـه سمــتــت و تو،


بر روی گل فرش های خانه مــان

مثل ماری از درد می خزی !  مادرم بلند می گوید


×   یا سیــدالشــهـــدا  ×


سپردمش به تو ! فریاد می زنی:


_ کربلایــــی بچه های خط مقدم را قیچی کردند

حاجی پس کی می رسه مهمات؟


وای مادر نگو داغ پدر را تازه نکن


مگر نمی دانی جا ماندن چقدر برایش درد ناک است....


پدر باز هم از هوش رفتی ،


ای کاش باورت می شد دیگر از بچه های خط خبری نیست


 ای کاش باور می کردی حرف های دکتر را که می گفت


حاجی جنگ چند سالی است که تمام شده ،


این روز ها دیگر هیچ کس شما را باور ندارد


حاجی، روز شما فقط سالی یک بار بر تقویم هجری است 


حاجی باور کن حسین به بچه اش نرسید


محمد به سفره ی عقدش نرسید


رضا عروسی دخترش را ندید


حاجی باور کن


دوباره صدایت پیچید:


_ نفس بده تا نفس پای این علم بزنم

   نفس بده که فقط از حســین دم بزنم




ای کاش اشک های دکتر را باور داشتی که می گفت


حاجی خاک ریز و جانباز این روزها شده اند


کاراکتر تلویزیونی


تو مانده ای و سینه ی پر از خونت و نفس های جا مانده ات


باور کن


حاجی آنروز با ذکر استغفرالله وقت می گذراندی


امروز دوره دوره ی اس ام اس و چتِ


این روز ها جایی برای من و تو نیست




پ.ن: کمــــی حـــــرف!


✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر