پـلاک عاشقی

✔ مجنــون الحسیــن.ع.


دلـی که در دو جهــان
جـز تـو هیـچ
یــارش نیست ؛
گـرش تـو یـار نبــاشی
جهـان به کـارش نیسـت ...





✔ کپی بدون ذکر منبع ، حــلال ...
✔ نظر دادن+ پست الکترونیک یا آدرس سایت/ وبلاگ.
✔ با تبادل لینک موافقم.
✔ دوستانی که لینک میشن، درصورتی که کم لطفی کنند در اسرع وقت حذف میشن.


آخرین مطالب
آخرین نظرات

پـلاک عاشقی

در بَــلـا هـمـ مــی چشــم لـــذّات ِ او ، مــاتِ اویــم ماتِ اویـم مـاتِ او ...

۵۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روایت عاشقی» ثبت شده است


از تـــرس اینـــکه بــاز تـــو  را  آرزو کنـــم


خــطـ میکشـــم به دلخــــوشےهرزیــارتی


دستـــے به لطــــف برسراین شعرها بکش


من شاعـــر نگــــــــاه تــوام ناســــــلامتے





گاهی دلـــــم یک جای دنج میخواهد ...

جایی شبیه صحن های حرمت ، من باشم و بغضهایِ نشکسته....

چه غبطه ای میخورم به آن کبوتری که دلتنگی هایش را با شما سهیم است

دل را به دست  پنجره ی فولاد  می دهم،

اینجا برای هر دل بسته، کلید هست ...


                             

دلــم بلیــط مشــهـــد مـی خــواهــد

ترجیحـاً بـدون بـازگشــت ...

                 


✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر
داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت

رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته:

* حسیـــــن *

طوریکه انگشتش زخم شده!

ازش پرسیدن:حاجی چکار میکنی؟ گفت:


چون میسر نیست من را کام او

عشــق بــــازی میکنم با نـام او


 

شهید حاج مجید پازوکی


مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخورم...


باشد برای روز مبـــــــــــــــادا....

✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یک پلاک و استخوان از من به صف جامانده است

در این قصه ، لیلی همیشه مجنون است....!



 


پسـرت در پی لالایی تو برگشته

عقده بُگشا که دل زار، خجالت بکشد

 استخوانی و پلاکی به تو برگرداندند

مدعی زین همه ایثـار، خجالت بکشد

 گل پر پر شده دامــان تو را خوشبو کرد

در هوایت گل و گلــزار خجالت بکشد

 رگ غیرت قلم دست چروکیده ی توست

 بنویس "عشق" که انکار، خجالت بکشد 

✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۱۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

مثل یک اتفاق خوب.....،

بیا بیفت در زندگیــــــــــــــــم.....!


 


اینجا صدای پا زیاد مـــیشنوم ، امـــا...

هـیچکدام تــــــو نیستــــی !

" دلـــــم "

خودش را خوش کرده  به این فکر که شاید،

  "پا برهـنه " بیائی....


✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام،

رسم آغاز است...  

رسمی جاودانه...نانوشته ، شروع اشک ریزان افکارم...!

ادعایی در ثبت ندارم...ادیب و عارف نیستم ، بسیار خطا کرده و خواهم کرد... 

آشفته ام...رها از قیود...درویش وار زیسته ام...چون بید مجنون...بدنبال سایه ام نگردید... 

پس ای کسی که رهگذر وار مرا نظاره میکنی،

بدان شاخ و برگم تو را از تیغ آفتاب در امان نمی دارد زطوفان و غرش آسمان لاجوردی...

نفرین مرا نمی گیرد و عمریست در برگریزان همیشه بهارم زیسته ام...

بی نیاز بی پروا و عاری از ترس... 

من هیچ نیستم...





✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۱۶ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر