پـلاک عاشقی

✔ مجنــون الحسیــن.ع.


دلـی که در دو جهــان
جـز تـو هیـچ
یــارش نیست ؛
گـرش تـو یـار نبــاشی
جهـان به کـارش نیسـت ...





✔ کپی بدون ذکر منبع ، حــلال ...
✔ نظر دادن+ پست الکترونیک یا آدرس سایت/ وبلاگ.
✔ با تبادل لینک موافقم.
✔ دوستانی که لینک میشن، درصورتی که کم لطفی کنند در اسرع وقت حذف میشن.


آخرین مطالب
آخرین نظرات

پـلاک عاشقی

در بَــلـا هـمـ مــی چشــم لـــذّات ِ او ، مــاتِ اویــم ماتِ اویـم مـاتِ او ...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جانباز شیمیایی» ثبت شده است


اصلا نمی تونست آروم حرف بزنه

داد و بیــــداد می کـــرد!

_ تــوپ ، تانکـــ ، مسلســـل ...

مـــوج گرفتگی که شــوخی نـــداره !!!

همــش می گفــت: حمــله ....

یک چوب گذاشته بود روی دوشش شلیک می کرد،

ثبـــات جــگ این کــارو باهـــاش کــرده بــود ...

بیســت و چنــد ســاله که پوتیــن پاشــه !

همـــش  می گـــه:

" میـــرم تا انتـــقام سیــلی زهـــرا بگیـــرم "

و هیــچ کس نمی فهمیـــد


خیــالات حقیــقی مـــوج زدگــان را ...



✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۳ دی ۹۲ ، ۲۳:۳۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

به خس خس های امشب گوش دادم

نفس هـــات از اتاقــت تنـــگ تــر بـود



پــــدرم ...

همـه را به یک چشم می دیــد!

پـا تـوی یک ڪفش می ڪرد

و عوض ِ خرخـر،

"خـس خـس " میڪـرد ...

جنگــ ڪـه تمام شـد ،

از "پـــــدر" چـیزی حـدود 30 درصـد مـانده بود

 حالا می فهـمــم

مـا "صـددرصـد" بـه پـدر مدیـونیم!

نه 70 درصـد ...

✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۲ آذر ۹۲ ، ۱۸:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

نمی توان عکس گرفت

از سرفه های تـــو!

دل نگاتیو های جهان را سوزانده ای.......




سرفه ... سرفه ... سرفه ... !

حساب آنها که توی خیابان، با صدای خشک نفس هایشان از کنارم رد شده اند، از دستم در رفته.

از درد به خود می پیچند، یک گوشه در خودشان مچاله می شوند و ریه هایشان، اذن دخول هوا را صادر نمی کند.

به یکی از ایشان گفتم که شلمچه کجاست؟!

چشم هایش شد چشمه اشک..... سینه اش زخمی بمب های شیمیایی همان جا بود.

می گفت: ماسک به تعداد بچه ها نبود.......!


✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۰۳ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر
نـفـــس هـایــت به هــن هـــن می افتـــد

دهانت می شود پر از خون وسرفه هایت


 مــــادر می دود بـه سمــتــت و تو،


بر روی گل فرش های خانه مــان

مثل ماری از درد می خزی !  مادرم بلند می گوید


×   یا سیــدالشــهـــدا  ×


سپردمش به تو ! فریاد می زنی:


_ کربلایــــی بچه های خط مقدم را قیچی کردند

حاجی پس کی می رسه مهمات؟


وای مادر نگو داغ پدر را تازه نکن


مگر نمی دانی جا ماندن چقدر برایش درد ناک است....


پدر باز هم از هوش رفتی ،


ای کاش باورت می شد دیگر از بچه های خط خبری نیست


 ای کاش باور می کردی حرف های دکتر را که می گفت


حاجی جنگ چند سالی است که تمام شده ،


این روز ها دیگر هیچ کس شما را باور ندارد


حاجی، روز شما فقط سالی یک بار بر تقویم هجری است 


حاجی باور کن حسین به بچه اش نرسید


محمد به سفره ی عقدش نرسید


رضا عروسی دخترش را ندید


حاجی باور کن


دوباره صدایت پیچید:


_ نفس بده تا نفس پای این علم بزنم

   نفس بده که فقط از حســین دم بزنم




ای کاش اشک های دکتر را باور داشتی که می گفت


حاجی خاک ریز و جانباز این روزها شده اند


کاراکتر تلویزیونی


تو مانده ای و سینه ی پر از خونت و نفس های جا مانده ات


باور کن


حاجی آنروز با ذکر استغفرالله وقت می گذراندی


امروز دوره دوره ی اس ام اس و چتِ


این روز ها جایی برای من و تو نیست




پ.ن: کمــــی حـــــرف!


✔ مجنــون الحسیــن.ع.
۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۰:۱۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر